...

ساخت وبلاگ

سلام مأمن دلتنگیهای من
خیلی وقته حرفای دلمو نگفتم، احساس سنگینی میکنم
تا اونجا گفته بودم که دنبال کار بودم و شرایط خوبی نبود و کار پیدا نمیشد
یه روز کار بانکی داشتم، یعنی بابا گفته بود یه کاری رو واسش انجام بدم، موقع برگشت از جلو در یه مغازه رد شدم که قبلا آگهی استخدامشو تو یه کانال کاریابی دیده بودم.. مغازه که چه عرض کنم یه جور شرکت چاپ و این چیزا
چند قدم گذشته بودم که دوباره برگشتم عقب و رفتم گفتم برای آگهی تون اومدم
یه فرم گرفتم و قرار شد فرداش چند ساعت آزمایشی برم. بعد اون چند ساعت شد چند روز و خلاصه الان دو ماه و خورده ای هست که اونجا کار میکنم
شرایطش هی بدک نیست، حداقل چیزی که دارم احساس امنیته.. زیاد با نیرو های قدیمیشون جور نبودم اخلاقای خاصی دارن و حدودا رو اعصابن، بعضی وقتا فشار کار زیاده و استرسش بالاست، در کل چیزی نیست که موقع استخدام فکر میکردم ولی تو شرایط الانم از هیچ بهتره
روزای اول قلبم سیاه میشد تا تایم کاری تموم بشه و برگردم خونه، لحن صحبت کردن بعضیاشون یکم خوب نیس، و یه سری چیزای دیگه مثل بوی دستگاها یا مواد شیمیایی.. حس میکنم این روزا خیلی سرفه میکنم ولی با وضعیتی که آگهی استخداما دارن فعلا راه بهتری نیست

زندگیم این روزا شده کار، خواب، اگه بشه روزی چند صفحه کتاب خوندن و دوباره همین روال.. بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم یه جوری تو خودم غرق شدم.. حرفامو میخورم و سانسور میکنم، کم حرف تر از قبل و ساکت تر شدم، تا مجبور نباشم لب وا نمیکنم و هیچ چیز خاصی هم برای گفتن ندارم..
دلم میخواد خیلی کارارو انجام بدم و هدفای بزرگی دارم ولی مسیری برای رسیدن به اون هدفا نیست..

آدمای اطرافمم دیگه اون آدمای سابق نیستن، یه جوری شدن.. فقط آدمو دلتنگ میکنن
یه وقتایی می بینی یکی آگاهانه ازت فاصله میگیره نمیتونی احمقانه بهش نزدیک بشی.. محبت زورکی نمیشه.. میشه یکیو از صمیم قلب دوس داشت و با تمام وجود بهش محبت داشت اما هرگز نمیشه گفت تو هم باید همین حسو به من داشته باشی
اما خوبه که بدونیم دیگران هم متوجه تغییر رفتار ما میشن و اگه چیزی به زبون نمیارن دلیل بر نفهمیدن نیست!

دلم مسافرت میخواد، حال خوب، یه تایمی بدون دغدغه، خواب بدون استرس و ....

ولی یه چیزی رو فراموش نکردم که خیلی از چیزایی که امروز دارم، حدودا یکم همون چیزایی هستن که قبلا برای داشتنشون دعا میکردم.. پس خدایا شکرت

کلی کتاب نیمه تموم و خونده نشده دارم، یه سری کار دارم که باید تموم شن.. هم حس میکنم که وقت زیادی برای کارای نیمه تمومم ندارم، هم حس میکنم آینده خیلی خوبی در انتظارمه‌‌.. چطور میشه هم حس کنی آخراشه و وقتی نیست، هم این حجم از امیدواری رو داشته باشی.. پارادوکس عجیبیه!

بد نیس وقتی شوخی میکنیم دقت کنیم.. هر چند که این روزا اکثرا شوخی نمیکنن یعنی اسمشو میزارن شوخی و تو دلشون میگن آخیش دلم خنک شد حالش جا اومد، بیشتر میل به سوزوندن طرف مقابل دارن.. با آدمایی که جوابتون رو نمیدن هر شوخی رو نکنین واقعا عذاب میشکن تا حرفتون رو هضم کنن
جهان آدمارو خراب نکنیم.. اشکایی که تو خلوتشون میریزن بعدها حال شمارو خراب میکنه
چرخه انرژی میچرخه و چیزی که به سمت دیگران میفرستی یه روزی به سمت خودت برمیگرده

چرا هر چی مینویسم چیزی نیست که میخوام و سبک نمیشم

با همه سختیا، با همه حسای بی سر و ته، با همه داستانایی که هست گاهی آدمای انگشت شمار زندگیمو با دل و جوون میپرستم
عاشق باباییم که وقتی با هم بحث میکنیم بعد که میخواد از دلم در بیاره، یه خوردنی کوچولو هم شده میخره میگه اینو واسه تو خریدم

پ.ن : اینجا مینویسم تا روزی که موفق شدم یادم باشه که من هم مثل همه یه دوره سختی تو زندگیم داشتم که با تلاش پشت سر گذاشتمش..

● شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶سـاعت 12:51 رهگـذر ِ دیــوارهـای مجـازی : نــツــدا| ...

و روزی که جذاب نبودنت روی کارَت هم تاثیر می گذارد .....
ما را در سایت و روزی که جذاب نبودنت روی کارَت هم تاثیر می گذارد .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda7099 بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 19:24